دکتر نیستــــــــــــم اما برایَت ده دقیقـــﮧ
راه رفتن روی جدول های کنار خیابان را تجویز میکنم
تا بدانی تعآدل چیز مهمی ست
اما دیوآنـﮧ بودن قشنگ تر است
هیس................
هیس...................
می خواهم صدای پاهایش را بهتر بشنوم
صدای چکمه هایش روی سنگ فرش با صدای باران ...................
هر لحظه نزذیک تر می شود شاید ۳۰ قدم با من فاصله داشته باشد
کلاهم را پایین تر می کشم تا او مرا نشناسد
چقدر او را دوست دارم
او و چشمهای ابی اش را
حتی صدای پاهایش برایم زیباست
بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !
بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادتــــ نمیشوند !
بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکرند و دستــ نـخورده !
دیده ای ؟!
... ... شنیده ای ؟!
بعضـــی ها بی نهایتـــ ــ ـند !
مـــــثل مـــــادر
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده بی چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم که ای وای ای اوست
در دلم از نگاهش هراسی
خنده ای بر لبش گذر کرد
که ای هوسران مرا می شناسی
...
انسان به خدا گفت:
خدایا به من همه چیز بده تا از زندگی لذت ببرم
خدا گفت:
من به تو زندگی داده ام تا از همه چیز لذت ببری.
اگر روزی تهدیدت کردند
بدان در برابرت نا توانند
اگر روزی خیانت دیدی
بدان قیمتت بالاست
اگر روزی ترکت کردند
بدان با تو بودن لیاقت میخواهد
لحظه ای می رسد که ستارگان با شب وداع می کنند.
لحظه ای می رسد که پرندگان با آشیانه های خود وداع می کنند.
لحظه ای می رسد که روحم با چشمانم وداع می کند.
تنها چیزی که با من وداع نخواد کرد،
یاد دوست است